قانون حاکم بر ظروف مرتبطه بر سطح ثابت، دو اثر مهم را به وجود میآورد. ۱- ثبات، ۲- دوام؛ ثباتی چون کوه، دوام و فناناپذیری چون اقیانوس. انفصال از دائم و سلب اتکا از ثابت، دو ضرر مهم پپش میآورد: ۱- استحاله ی در قوی . ۲- فناء ضعیف. وقتی اتکا به ثابت از دست رفت، برنامه آکل و مأکول اجتناب ناپذیر است. در ارتباط با قوی هم، مأکول یا ضعیف آکل خواهد بود.
در ظلم، مسأله کمیت مطرح نیست، اهمال مهم است. اهمال، عقب نشینی است و عقب نشینی نشانه ی بی ثباتی و بی ثباتی، نتیجه اش تکیه کردن به نظام آکل و مأکول می شود. انتقال به چنین نظامی، ولو به نام ترقی یا توسعه، مسأله فاجعه باری است و ربا یکی از آن فاجعه ها است. ربا قانون ظروف مرتبطه را به هم می زند. ربا ظروف مرتبطه را از سطح ثابت بر ترازو می گذارد. اموال یک طرف بطور کامل در طرف دیگر خالی می شود و مردم بخاک سیاه نشانده می شوند.
چرا خداوند متعال، اکل ربا را اعلام جنگ با خدا و رسول میداند و در روایات داریم که اکل یک درهم ربا، از ۷۰ بار زنا با محارم در خانه کعبه بدتر است؟ زیرا کمیت مطرح نیست؛ یک درهم ربا به منزله یک کاه است، بلکه اینجا ایجاد نظام آکل و مأکول مطرح است؛ نظامی که در آن قوی، ضعیف را خواهد بلعید و مرتباً کوچک ها به وسیله ی بزرگتر بلعیده میشوند، تا یک بزرگ که همه را بلعیده باقی بماند!
دارائی جامعه مثل خونِ در بدن است، (اَموَالُکُم الَّتِی جَعَلَ اللهُ لَکُم قِیَامَاً)..به عبارت دیگر، دارائی که خدا آن را اساس سر پا شدن انسانها قرار داده است، مثل ظرف آب است که اگر واژگون شد، جامعه از تشنگی خواهد مرد. انسان احتیاجات خو را با دارایی می خرد، کشارز با مال، چاه میزند، پمپ میخرد، آب میکشد، محصول تأمین میکند و زندگانی خود را تأمین مینماید. اگر مال او مفقودشود، به سرقت رود، آتش گیرد و یا غصب شود، راه زندگی او سد شده است. ربا عاملی است که بوسیله ی آن، بخشی از خون یا مال ربا دهنده بوسیله ی رباگیرنده مکیده میشود. آیا نمیبینیم که مردم با دادن بهره، از هستی ساقط میشوند؟ آیا نمیبینیم که بهره گاهی صد برابر اصل میشود؟ شما زمان را زیاد کنید تا عملکرد بهره را از پشت عدسی زمان ملاحظه نمایید؛ آنچه که به نظر اولیه کاه می آید، در دراز مدت و در عالم واقع، کوه بودن آن را مشاهده خواهید کرد. مثل ذره بین که کوجک را بزرگ می نماید،عدسی زمان هم بزرگ کوچک شده به وسیله ی فاصله را، چنانکه هست به شما نشان خواهدداد. وقتی از فاصله زمانی کوتاه، آثار ربا را مشاهده نمایند، فاجعه آن را چنانکه هست نمیشود دید. اما اگر زمان بر آن بگذرد، حقیقت و هیولای آن کشف می شود. به عنوان مثال از زمان تولد حضرت عیسی، علی نبینا وآله و علیهالسلام، تاکنون ربا انجام می شده است. اما چون آن را به نفرات انسانها و در زمانها تقسیم می کردند، حقیقت واحد آن را مشاهده نمی نمودند که ربا در دو هزار سال چه قدر رشد می کند؟ حالا ما از همه ی این سرمایههایی که در ربا بکار افتاده، قطره ای را بر می داریم تا ببینیم که بعد از دو هزار سال، این قطره به چه اقیانوسی تبدیل می شود؟!
اگر یک مثقال طلا را با کمترین نرخ بهره (پنج درصد در سال) به مرابحه گذاشته شود، افزوده شدن هر ساله سود بر سرمایه، تا دو هزار سال به این شرح است:.
اگر سرمایه ۱ گرم فرض شود ، سود و سرمایه ۰۵/۱ خواهد بود
یک مثقال = 5 گرم
مدت × نرخ × سرمایه = ســود
۲۵% = 1× ۰۵/ × ۵
۲۵/۵ = 25% + ۵ = سود و سرمایه
به عبارت دیگر ضریب تصاعد ۰۵/۱ است . یعنی هر سال میزان رشد تصاعدی سرمایه اول ۰۵/۱ است . ۲۵/۵ = 05/۱×۵ حال این ضریب تصاعد باید به توان دو هزار برسد =۲/۳۹۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ 1/۰۵۲۰۰۰
رقم۲ با ۴۲ صفر گرم طلا ، میزان رشد یک مثقال طلا در دو هزار سال است . اگر تعداد صفر را سه رقم کاهش دهیم، گرم به کیلو تبدیل میشود و حاصل ۲۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ کیلو طلا میشود.اگر سه صفر دیگر کم کنیم، عدد ۲۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ تن طلا حاصل میشود . اگر این مقدار بر بیست تقسیم شود، با توجه به اینکه جرم ویژه طلا ( ۶/۱۹ ) میباشد به صورت ۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ متر مکعب . اگر نه صفر از آن کم کنیم یعنی میلیارد تقسسیم نمائیم به صورت ۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ کیلومتر مکعب طلا خواهد شد . با توجه به اینکه حجم کره زمین ۶/۷۸۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ کیلومتر مکعب است ، اگر عدد سابق را بر حجم کره زمین تقسیم کنیم عدد ۱/۴۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ حاصل میشود . خلاصه اگر قرار باشد طلای حاصل از مرابحه ی یک مثقال طلا را بعد از دو هزار سال به افراد عالم که شش میلیارد نفرند تقسیم کنیم، به هر نفر بیش از هزار کره طلا، به حجم زمین خواهد رسید. تازه این طلا محصول بهره پنج درصد در سال است که هیچ بانکی حاضر نیست با چنین بهرهای وام دهد مگر مقدار محدودی با شروط سنگین و تحت عنوان تبصرههای خاص.
حال اگر اسم این سیستم تبادل ثروت، بهره نباشد و مثل ایران نام مضاربه بر آن بگذارند، آیا ظلم برطرف شده است؟ چنین نیست! آقایان شورای نگهبان هم ادعا نمیکنند مگر این که بگویند: (هَذَا مَا ادَّی اِلَیهِ ظَنِّی ):”ما فعلاً به این نتیجه رسیدهایم”و راه برأی نظرات دیگر باز است. بنابراین، یک مثقال طلا با بهره پنج درصد در سال به مبلغی می رسد که در چند سال مختصر میتواند تمام دارائی اهل عالم را ببلعد. شکی نیست که همه اهل عالم چنین قانونی را نمیتوانند قبول کنند.اگر چنین امری بعد از دو هزار سال غیر قابل قبول است، ممکن نیست در یک لحظه قابل قبول باشد. از تجمع قطرات شور است که اقیانوسها شور میشوند. معقول نیست که بگوئیم اقیانوس قابل شرب نیست، اما یک لیوان آن را میتوان نوشی!.
این که گفته شده:“حُبُّ الدُّنیَا رَأسُ کُلُّ خَطِیئَهٍ”، به این خاطر است که حب، نشان از تکیه کردن دارد و دنیا نیز به معنی تعلقات گذرائی است که تغییر، اساس پیدایش آن است؛ وضعیت موجی است که آسایش او در عدم اوست. ربا، جز بر مبنای سیستم آکل و مأکول توجیه دیگری ندارد.
قرض الحسنه، بر خلاف ربا، مددرسانی وتعاون است؛ ظروف متکی بر تکیهگاه ثابتند که در معامله جز بر بازگرداندن اضافه و دریافت کمبود، کاری ندارند و تا زمانی که تمام آثار اضافی را برنیندازند، آرام نمیگیرند، دو نفر که با هم رابطه قرض الحسنه برقرار میکنند، یکی میخواهد دیگری را به سطح خود برساند؛ قرض دادن یعنی زنده کردن، راه انداختن و از توقف و رکود نجات بخشیدن است. فردی که اضافه دارد، به آنکه کم دارد میسپارد تا با بکارگیری سرمایه و دریافت ارزش افزوده، زندگی او بچرخد و از قرض بینیاز گردد و دوباره آنچه را گرفته، بازپس دهد تا احساس حقارت نکند. علی u در وقت رحلت هشتصد هزار درهم بدهکار بودند. وصی ایشان امام مجتبی u، دو آبادی از املاک ایشان را یکی به قیمت پانصد هزار درهم و دیگری به سیصد هزار درهم فروخت تا دین پدر را ادا کند. حضرت علی u از محل درآمد این اراضی به ایجاد اشتغال در جامعه و توزیع ثروت در بین نیاز مندان همت گماشته بود. این که در روایت آمده که علیu از کنار جماعتی میگذشت، شنید آنها به هم میگویند: «عَلِیُّ، لاَ مَالَ لَهُ»:”علی مالی ندارد”. حضرت دستور داد آنها را دعوت کردند و خرما طلبید. پای کسی که برای چیدن خرما به بالای درخت رفته بود به ظرفی از پول خورد و پولها بر زمین ریخت. آن جماعت گفتند:«لِمَنْ هَذَا المَال؟»:”این مال مال کیست؟”حضرت فومودند:«هَذَا المَال، مَالُ مَن، لاَ مَالَ لَهُ»:”این مال مال کسی است که مالی ندارد”. این کار تدبیری برای اطمینان طلبکارها بود تا شایعه ی بیپولی موجب تعطیل برنامههای اقتصادی ایشان نگردد. زیرا مسأله تنها آبرو نیست. مسأله ی انسانها، زمین ها وآبهایی مطرح است که با این سرمایه به کار گرفته شدهاند؛ زمین هائی که با این سرمایه از حالت بیابان به نخلستان تبدیل شده اند، آبهائی که در زیرزمین بلا استفاده مانده و اکنون صرف احیاء زمین و تولید خرما و گندم شده اند. آن حضرت با سود حاصل از این سرمایهگذاری ها، بدهی ها را میپرداخت و خانوادههای بسیاری را تحت پوشش قرار داده بود. میبینیم آن حضرت پولی را که ممکن بود در تولید به کار گرفته نشود یا بیکار بماند و یا صرف کارهائی کمتر از عمران و آبادی بشود و یا به راههای فاسد صرف شود، به کار می گرفته است. زمین، بیایان و آب بلااستفاده و انسان بیکار که اگر به کار عمران نپردازد به شرارات و کارهای خطرناک میافتد و بالاخره کمک به ناتوانان و ضعفا و محرومان که اگر تأمین نشوند دین و اخلاق و گاه ناموس و پاکی خود را میبازند، بکار می گرفته است. چه قدر اسلام به چنین انسانی مباهات میکند. حجهالاسلام اوست؛ او حجت کارائی اسلام است. آیتالله اوست؛ اونشانه حکیم بودن، عادل بودن و عالم بودن خداست.
در قرض الحسنه واقعی، رابطه قرض دهنده و قرض گیرنده، رابطه تعاون، احترام متقابل و خدمت است. همه ی ارزشهای فوق از آنجا به دست آمد که طرفین معامله متکی به امر ثابت بودند. معتقد به بندگی خداوند بودند. معتقد به اینکه مال امانت است و بایستی امانت را به اهلش رساند، بودند. علی ، قرض را امانتی می دانست که باید در راه صحیح خرج شود و بعد از انقضاء مدت، باید پرداخت گردد. قرض دهنده هم میدید که علی علیه السلام، پول را به انسانی هایی میسپارد که در مال خیانت نمیکنند. چه کسی مطمئنتر از علی؟ این اطمینان برأی قرض دهنده از آنجا حاصل میشد که او علی را متکی به خدا میدید. میداند علی قبل از دریافت قرض و بعد از دریافت قرض ،تغییر حال نمیدهد. اینطور نیست که در وقت حاجت، همه گونه وعده و وعید بدهد و هر شرطی را بپذیرد و بعد از دریافت پول همه چیز را فراموش کند و وقت موعد، امروز و فردا کند.
تکیه به امر ثابت است که تغییر حال را در انسان محو و اعتماد بین انسانها به وجود میآورد. حال هر چه اتکا به امر ثابت کمتر شود و عدم اعتماد افزایش یابد، شرط و شروط سنگینتر میشود. وقتی مستأجر در وقت معین خانه را تخلیه نکرد، پای ودیعه به میان میآید و چه بسا تأمین ودیعه از اصل اجاره بها مشکلتر شود. بازی کردن با روابط انسانها، همه ناشی از ضعف اتکا به امر ثابت است. تحت تأثیر بعض مسایل، انسان از اصول انسانی عدول میکند از وفای به عهد و از عمل به قول، فاصله میگیرد. این کار نه تنها راحتآفرین نیست بلکه به دلیل ذوب شدن اسطوانههای اعتماد، سقف نظام را بر سر ساکنین آن فرو میریزد. «مَن ضَاقَ عََلَیهِ العَدلُ، فَالظُّلمُ عَلَیهِ اَضیَق»:”اکر بر کسی عدل تنگ آمد، ظلم بر او تنگ تر خواهد بود”. اگر برای سختی عدالت، انسان از عدالت فاصله بگیرد و به ظلم تن در دهد، به تنگنای بیشتر مبتلا میشود.
وقتی طرفین قول و قرار گذاشتند که بعد از تمام شدن مدت، امانت بازگردانده شود، همین که به دلیل عسر و حرج، وفای به عهد لغو گشته و نادیده گرفته شود، طرف از این پس به قول اعتماد نمیکندو به جای آن، وثیقه میطلبد. هر چه وفا کمتر شود، وثیقه سنگینتر خواهد شد.
منبع: وبسایت آیت الله حائری شیرازی